shadow

سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۵

چهارشنبه سوری

هی آقا کجا؟ کجا؟ باما اینجوری نباش
راستی کجا درتمام مسیر بلوار ملک آباد تا خود طرقبه یه ماشین به شماره 922_ 67
در جلوی ما حرکت میکرد دیگه اعصابم رو خرد کرده بود با چه سرعتی در یک لحظه تونستیم ازش سبقت بگیریم و اون هم رفت سمت راست جاده و من تونستم از کنجکاوی نمیرم و دیدم بله خودش بود خیلی جالب بود ما همه یه لیسک به دستمون بود برگشتم و یه نگاهی کردو به حرکت ادامه داد
فکر کنم دیروز بی مزه ترین و خنک ترین چهارشنبه سوری بود که درعمرم دیده بودم
آنچه پیدانبود آتش بود و یکمی ترقه به همین خنکی
توی همه خیابوناپر از گشت بود با ماموران ویژه با لباس های که شبیه به جنگ با سلاحهای شیمیایی و توپ و تانک بیشتر بود
فقط چند تا ماشین دوروبرم بودند که چند تا ترقه به زیر ماشین اطرافمون انداختند به همین خنکی بازم گفتم
تازه ازروی آتیشم نپریدیم بازم به همین خنکی
ای آتیش سرخی تو ازخودت زردی منم ازخودت
شبا وقتی میام خونه اینقدر خسته ام که توی رختخوابم بیهوش میشم
امروز یه عالمه کاردارم بگم نمیگم بزار بزار تمومشون کنم بعد