shadow

دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۵

برای او که دوباره تو شد

چیه خوشحالی
بایدم خوشحال باشی
منم خوشحالم
دوباره تنها شادیم
خودم باتو
فقط خودم و تو
هیچکی هیچکی نیست
فقط تو
نتونستم
باتو نقش نبود اشتباه میکردی
من نقش بازی نمیکردم چون نمیتونم
من باتمام احساسم باتو بودم با تمام خواستنم
باتمام حس در تو یکی شدن با تو یکی شدن
در تو حل شدن حلول کردن
رسوخ کردن
برای این برایت خوب و دلچسب بود عزیز خوب من
انگار گمت کرده بودم و حالا دوباره پیدات کردم
تو روتوی خودم گم کرده بودم
دوستت دارم دوستت دارم چقدر دوست دارم داد بزنم چقدر دلم برای همه چیزت تنگ شده و بیشتر واسه چشمای درشت وسیاهت و
نگاهی که من در سیاهی اون گم میشدم
برا دستات دستات با اون انگشتای نوازشگر و کشیده و هنرمندت
دستایی که دوست داشتم با فشارش بمیرم