اولین و آخرین اشتباه
به همین زودی یادت رفت باشه
خودت خواستی
خب تحملش رو داری این رو ازخودت بپرس بعد بخون خیلی سخته
خودت خواستی
خب تحملش رو داری این رو ازخودت بپرس بعد بخون خیلی سخته
گفتم چیزی نپرس چیزی نگو فقط برو نگفتم
خیلی چیزا گفتم
یادته گفتم میتونم خیلی بی رحم باشم
خب ببین
کشتمش
خیلی راحت
البته باید اعتراف کنم اگه کمک تو نبود نمی تونستم
تو چی میخوای بدونی
اینکه یکدفعه همه چی رو خراب کردی
شدی یه موجود خودخواه که فقط به خودش فکر میکنه
میدونه فقط خودشه میدونه قیمتش چیه
از کجا چون دهها که نه صدها بار شنیده
مستقیم و غیر مستقیم
نگو که نمیدونستی
نمیدونم شاید یه کنجکاوی بود واسه تو
یه وسوسه
اما میدونستی نباید
خب ببخشید که آنجور که شما میخواستید نشد
برو بهت که گفتم برو و چیزی نپرس حالا که جسارت کردی و آمدی باش و بشنو
یکدفعه همه چی رو بردی زیر سوال تمام خوب بودنت رو تمام دوست داشتنت رو همه ایثار و ازخود گذشتگی ات رو همه صبوری و فداکاری و استقامتت
برای من همه آنها یکدفعه با چنان شدتی فروریخت که تنها تونستم فرار کنم تا زیر این آوار له نشم
آره خب ما یه کاخ ساخته بودیم آنهم چه کاخی از بلور وستاره و الماس از سایه و نور
اما ستوناش شیشه ای بود واسه همین یکدفعه شکست
همش احساس بود
من دیگه هیچی هیچی یادم نمیاد
هیچ خاطره ای
منکه داشتم از یاد آوریشون میمردم
یکدفعه دیدم هیچی ازشون نموند
یادت باشه گاهی وقتا اولین اشتباه میشه آخرین اشتباه
تو عمدا مرتکب جنایت شدی بهت گفتم قتل عمد
تو حتی سلاح آورده بودی
تو بهم ثابت کردی که هیچی هیچی از من نمیدونی
آره من بهت گفتم ولی برای کشتن خودم
خیلی چیزا گفتم
یادته گفتم میتونم خیلی بی رحم باشم
خب ببین
کشتمش
خیلی راحت
البته باید اعتراف کنم اگه کمک تو نبود نمی تونستم
تو چی میخوای بدونی
اینکه یکدفعه همه چی رو خراب کردی
شدی یه موجود خودخواه که فقط به خودش فکر میکنه
میدونه فقط خودشه میدونه قیمتش چیه
از کجا چون دهها که نه صدها بار شنیده
مستقیم و غیر مستقیم
نگو که نمیدونستی
نمیدونم شاید یه کنجکاوی بود واسه تو
یه وسوسه
اما میدونستی نباید
خب ببخشید که آنجور که شما میخواستید نشد
برو بهت که گفتم برو و چیزی نپرس حالا که جسارت کردی و آمدی باش و بشنو
یکدفعه همه چی رو بردی زیر سوال تمام خوب بودنت رو تمام دوست داشتنت رو همه ایثار و ازخود گذشتگی ات رو همه صبوری و فداکاری و استقامتت
برای من همه آنها یکدفعه با چنان شدتی فروریخت که تنها تونستم فرار کنم تا زیر این آوار له نشم
آره خب ما یه کاخ ساخته بودیم آنهم چه کاخی از بلور وستاره و الماس از سایه و نور
اما ستوناش شیشه ای بود واسه همین یکدفعه شکست
همش احساس بود
من دیگه هیچی هیچی یادم نمیاد
هیچ خاطره ای
منکه داشتم از یاد آوریشون میمردم
یکدفعه دیدم هیچی ازشون نموند
یادت باشه گاهی وقتا اولین اشتباه میشه آخرین اشتباه
تو عمدا مرتکب جنایت شدی بهت گفتم قتل عمد
تو حتی سلاح آورده بودی
تو بهم ثابت کردی که هیچی هیچی از من نمیدونی
آره من بهت گفتم ولی برای کشتن خودم
مرسی از همکاریت تو هیچی نشنیدی ندونستی فقط اونو شنیدی
سعی کن همه چی رو بشنوی نه فقط چیزایی که دوست داری
سعی کن همه چی رو بشنوی نه فقط چیزایی که دوست داری
<< Home