برای مرگ یک دوست
همیشه خیلی زود اتفاق میفته...مهم نیست که چرا؟ برای کی؟ کجا؟...مهم اینه که به بدترین شکل ممکن ، بدترین زمان ممکن و خیلی قبل تر از اونی که فکرشو کنیم اتفاق میفته.....آره اتفاق میفته و ما میمونیم و انبوهی از رنگهای بیرنگ، صداهای بی صدا:صبر داشته باش، اونی که غمو میده صبرم میده،غم آخرت باشه.....و ما میمونیم و یک عالمه پاییز، یک دنیا زمستان....دست و پامیزنیم به در و دیوار میکوبیم اما باید باور کنیم....باورمیکنیم ، با ور میکنیم و انگار حس میکنیم یاسمان از صبوری روحمان فرا تر رفته...حرفمان را میخوریم
از زندگی سیر میشویم و تف میکنیم به دنیایی که جز رنج از آن ندیدیم.... به فرار فکرمیکنیم به انتقام به تمام لحظاتی که مثل خواب خوش تمام شد و به روزهایی که در آن هیچ رنگی نیست جز خاکستری ، سیاه..... فکرت را میخوری همانطور که زمان را....و آن وقت که زندگی هیچ چیز نیست جز تیک تاک ساعت دیواری ، یاد میگیریم که دیوانه وار دوست داشته باشی
.........................................
<< Home