آنوقت فهميدم كه آن حس حس بي تفاوتي نبوده است خشكي و خونسردي هم نبوده است حتي خجالت هم نبوده است فقط قبول كردن زندگي بوده است چون فقط از طريق قبول كردن زندگي است كه ميتوان مرگ را باور كرد مرگ را بايد قبول كرد د رهر حالت و لحظه اي كه فرا برسد مرگ جزئي از زندگي است مرگ بهايي است كه به خاطر زندگي مي پردازيم و گريه كردن درباره اش بچگانه است كار بچه ها و اشخاص ضعيف است كار آدمهاي پيرو خوب است ولي آينده به پيرهاي خوبي كه براي نجات دادن جان يك درخت آن را مي خرند احتياجي ندارد آينده به جوانها احتياج دارد به آدمهاي جوان و قوي و شايد بد و زندگي با مردن يك نفر تمام نميشود مثل جنگ است د رجنگ هم كسي معطل نمي شود تا روي جسد دوستش گريه كند پيش ميرود سعي مي كند گلوله بهش اصابت نكند و خودش تير در كند و ما در زندگي در جنگ هستيم هرروز يك جنگ است و مهم اعتقاد داشتن است به زندگي به فردا و به تداوم به ماه و مريخ |
<< Home